سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیگر بیا

لحظه هایم بارانی است و روزهایم خاکستری است و نفسهایم تکراز غمهای همیشگی است اما تو می آیی نمی دانم کی و کجااما می آیی تو از کدام تباری من نمی دانم تو با لطافت آب وآیینه چه نسبتی داری هیچ وقت نخواهم فهمید اما هر چه هستی همه آرزوهایم در تو خلاصه می شود و تو تفسیر همه خوبیهایی و حالا بگو ای خورشید پشت ابر آیا دیداری بین من و تو خواهد بودتا من بگویم و تو بشنوی و تو مرهم تمام زخمهای کهنه من باشی صبر می کنم این روزهای بی تو بودن را تحمل می کنم اما بیا ای آفتاب مهر و مهربانیها بیا که من بیقرار لحظه های با تو بودن هستم منتظر روزهایی که که صدای تو را از کعبه بشنوم و می دانم وقتی تو بیایی دیگر چشمهای بارانی معنا نخواهد داشت دیگر دلتنگی غریب خواهد بود و غم در چهاردیواری تاریک تنهایی محبوس خواهد شد تو برایم شادیها را به ارمغان می آوری تو خواهی آمد و یاورم خواهی شد دست دلم را خواهی گرفت و یاورم خواهی شد دست دلم را خواهی گرفت و من دیگر تنها نخواهم شد منتظرت می مانم وقتی که سر بر زانوی غمهای زمانه می گذارم وقتی که پنجره دلم را به سوی داغستان ناامیدیها باز می کنم می دانم که می آیی با کوله باری از شادیها و با لبخندی به رنگ خدا. می آیی و دلم با نگاه آسمانیت آسمانی تر می شود و قلب تاریکم در افق روشن صدایت می لرزدمی دانم که می آیی سوار بر ابر عاطفه ها می دانم که می آیی و همه چیز ممکن می شود.

 



مطلب بعدی : کنترل خشم