تنهایی
تنهایی را صرف می کنم
به عدد همه روزهای با توبودن
تنهایی را صرف می کنم
به اندازه سنگینی نگاهت روی دیوار سادگیهایم
تنهایی را صرف می کنم
وقتی من نیستم او نیست و تو با تمام غرورت هستی
و چقدر ساده بودم
که بی اجازه پا نهادی به وادی رویاهایم
بی آنکه بدانی عشق در نگاهی ساده و لبخندی سرزده خلاصه می شود
حالا منم غریب
دو چشمم غریب
لحظه غریب
و
صدای تو از همه غریب تر
من مانده ام و حرفهایی سوخته
غمهای تاریخ گذشته
و سکوتی یخ زده
ای باران دلتنگی
ببار بر مرداب آرزوهایم
ببار بر نفسهای به جا مانده در نمکزار ناامیدیها
شاید دوباره دلم تنگ شود
برای دیدارهای غیر حضوری و نگاههای پر معنایش ...البته شاید